معنی مرد تحول

حل جدول

مرد تحول

فیلمی از پتی مارشال


تحول اروپا

رنسانس

لغت نامه دهخدا

تحول

تحول. [ت َ ح َوْ وُ] (ع مص) تَحَیﱡل. (قطر المحیط) (منتهی الارب). از جای به جای شدن. (تاج المصادر بیهقی). از جایی به جایی شدن. (دهار). برگشتن از جایی به جای دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتقال از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). منتقل شدن وبرگشتن از جایی به جایی. (فرهنگ نظام):
یعنی خلاف رای خداوند حکمتست
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
سعدی.
بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند
کز وی به دیر و زود نباشد تحولی.
سعدی.
|| برگشتن از حالی به حالی دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تغیر. بگشتن. انقلاب. || پشتواره برگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پشتواره برداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || حیله کردن به احوال کسی. (تاج المصادر بیهقی).حیله کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطرالمحیط). || برگشتن از چیزی بسوی دیگر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد): تحول عنه تحولاً و تحیلاً... (قطر المحیط). رجوع به تحیل شود. || تحول کساء؛ چیزی در چادر نهادن و بر پشت برداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || طلب کردن. (تاج المصادر بیهقی). طلب کردن آن حال وی که در آن حال به خوشی پندار قبول کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط).تحول به نصیحت و وصیت و موعظه، خواستن حالی که در آن نشاط قبول باشد: کان الرسول یتحولنا بالموعظه. (اقرب الموارد). || برنشستن بر پشت اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || فراست خیر بردن در کسی. (تاج المصادر بیهقی). || حذاقت و جودت نظر و قدرت بر تصرف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحیل مثل آن. (منتهی الارب). رجوع به تحیل شود.

فرهنگ عمید

تحول

برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن،
دگرگون شدن اوضاع،
جابه‌جا شدن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تحول

دگردیسی، دگرگونی

کلمات بیگانه به فارسی

تحول

دگرگونی

عربی به فارسی

تحول

تغییر شکل یافتن , تغییر شکل دادن , دگرگون کردن , نسخ کردن , تبدیل کردن

اونگان شدن یا کردن , تاب خوردن , چرخیدن , تاب , نوسان , اهتزاز , اونگ , نوعی رقص واهنگ ان

مترادف و متضاد زبان فارسی

تحول یافتن

متحول‌شدن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، تحول پیدا کردن


تحول

استحاله، انقلاب، تبدل، تبدیل، تصریف، تطور، تغیر، تغییر، دگرگونی، گردش، گرویدن، گشتن، تغییریافتن، دگرگون شدن، متحول شدن

فرهنگ معین

تحول

گشتن، گردیدن، دیگرگون شدن. [خوانش: (تَ حَ وُّ) [ع.] (مص ل.)]

فارسی به عربی

تحول

تطور، تغیر

فرهنگ فارسی هوشیار

تحول

انتقال از جائی به جائی دیگر

فارسی به ایتالیایی

تحول

evoluzione

فارسی به آلمانی

تحول

Aufruhr [noun], Aufwo.lbung, Erhebung

معادل ابجد

مرد تحول

688

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری